only me part3
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
نويسندگان


<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 16
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 17
بازدید ماه : 74
بازدید کل : 20565
تعداد مطالب : 164
تعداد نظرات : 451
تعداد آنلاین : 1

sj call
سلام دوستان و خصوصا ای ال اف ها...امیدورام اوقات خوبی رو باهم سپری کنیم...
چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:, :: 1:38 ::  نويسنده : eunhyuk       

 پارت3

دونگهه

خودش بود!

باید با خوده سومان حرف میزدم!!

از خیلیا شنیده بودم سومان آدمه من//حرفیه!

دکمه ی آسانسور رو زدم...باز شد

دو نفر دیگه هم با من وارد شدن...یکیشونو میشناختم...جونگ وون!!
اما اون یکی...نه اصلا آشنا نبود!

جونگ وون بهم زل زده بود...از نگاهاش میترسیدم...

-:چیزی شده؟؟

جونگ وون:نه....قبول شدی؟

-:هنوز معلوم نیست

جونگ وون:اما اسمه همه هست

-:اسمه من نبود

دروغ گفتم....باید با سومان حرف میزدم!

پسری که جفته جونگ وون بود با تعجب بهم نگاه کرد

پسر:من دیروز تو رو با چوی شیون تو پارک دیدم!

اومو!!!!!!مگه این پسره موکپو زندگی میکنه؟!

-:جدی؟؟؟اوه....ما همدیگه رو میشناسیم؟

پسر:تو منو نمیشناسی

هان؟یااااا این کارآگاه بازیا چیه دیگه!!

-:میشه بدونم کی هستی؟

دره آسانسور باز شد...

جونگ وون و اون پسر رفتن بیرون...منم رفتم دنبالشون اما اونا خیلی سریع از ساختمون خارج شدن!!!

یکم تو طبقه اول چرخ زدم...اما فکرم پیشه خرجه عمل بود!!!

یاده حرفایه دوستم افتادم!!یونهو بهم گفته بود گ//ی بار رفتن هم در آمد داره....

پس باید از اونجا شروع میکردم!

نمیدونم آدرسشو از کی بگیرم!!!!!!!!

تو خیابونا چرخ زدم...خیلی سخت بود...سئول بزرگه....من گ//ی بار رو پیدا نمیکنم هیچ الان کمپانی رو هم گم میکنم...

تممامه خیابونا رو دوباره برگشتم و رسیدم کمپانی...تقریبا خلوت شده بود....

صدایه یه آشنا به گوشم رسید...

شیوون:هائه...عزیزم...تو اینجا بودی؟ندیدمت...

لعنتی...حالا که باید سومان رو ببینم اومدی!

-:وونی میشه ماشین رو بیاری نزدیکه دره کمپانی؟نمیتونم راه برم خستم...

شیوون:اوه....حتما

با سرعت رفتم داخله آسانسور...

سالن3

دفتره لی سومان جلو چشمام بود...باید خواننده بشم...

رفتم سمته دفتر...یه دختره جوون پشته میز نزدیکه دفتر نشسته بود...

دختر:ببخشید شما با آقایه سومان کاری دارید؟

-:بله...

دختر:چند لحظه باهاشون هماهنگ کنم...

نشستم رو یکی از صندلی ها...

دختر بعد از چند دقیقه برگشت بیرون

دختر:میتونید برید داخل...

-:ممنون

رفتم داخله دفتر....خیلی استرس داشتم...در رو بستم...

-:سلام آقایه لی

سومان مسن بود...فکر میکردم خیلی پیر باشه...رو صندلیش نشسته بود....

سومان:کاری داشتی جوون؟

رفتم نزدیکه میزش...

-:من قبول نشدم...

سومان:متاسفم...امیدوارم آزمونه بعدی قبول شی...

-:نه...من باید همین آزمون رو قبول شم

سومان:اما نتایج اومده...

-:من هر کاری که بخوای واست میکنم

سومان:منظورت چیه؟

دستپاچه شدم...نکنه حرفایی که درموردش میگفتن اشتباهه!

-:من ...من گ//ی هستم...

سومان خندید....

سومان:که اینطور...چه کاری میتونی واسه من بکنی؟

-:هر کاری که تو بخوای

سومان:مثلا من امشب تو رو بخوام...

-:قبوله...

سومان یه لبخنده پیروزی زد...

نشستم رو میزش...دستامو دور گردنش حلقه کردم و به چشاش زل زدم:من قبولم نه؟

سومان:معلومه که قبولی عزیزم...

سرشو نزدیکتر کرد...

سومان:آره عزیزم...

لباشو گذاشت رو لبام....خیلی طول کشید...دیگه نفسی واسم نمونده بود....

سرمو کشیدم عقب..

-:باید برم...هر وقت خواستی بهم زنگ بزن...

شمارمو رو یکی از برگه هایه رو میزش نوشتم . از اتاق رفتم بیرون....

رفتم سمته آسانسور...

ولی اصلا دوست نداشتم برم پایین...چون میدونستم شیوون منتظرمه!

رفتم یه چرخی تو سالن بزنم...

همون دختره که با هیوکجه بود رو دیدم...

اومد سمتم...

دختر:سلام...تو هیوکجه رو ندیدی؟

-:سلام...نه ...میبخشید میتونم اسمتونو بپرسم؟که اگه دیدمش بهش بگم

دختر:سانی...

-:اوکی...حتما بهش میگم...

دختر دکمه ی آسانسور رو زد و رفت...

-:حالا واسه تو هم دارم...

هیوکجه رو دیدم با سونگمین و جونسو داشتن میومدن سمته آسانسور...

-:هیوکجه ...

هیوکجه ایستاد:چیه؟

-:میشه منو برسونی خونمون؟

هیوکجه:خونتون؟

-:آره...لطفا

هیوکجه:شیوون کجاست؟

-:رفت...کاره مهمی داشت...

هیوکجه:پس سریع بیا چون من کار دارم...

دستمو کشید و منو برد سمته آسانسور...

اونقدر سریع سواره ماشینه لوکسش شدیم که حتی شیوون رو ندیدم...

هیوکجه:خونتون کجاست؟

-:منو ببر گ//ی بار

!!خیلی بد گفتم!

هیوکجه:چی؟؟؟گ//ی بار؟؟؟؟مگه تو نامزده شیوون نیستی؟؟

-:چه ربطی داره؟؟مگه نگفتی عجله داری؟سریع منو برسون...

هیوکجه:شیوون دوستمه...اونوقت من برم نامزدشو برسونم گ//ی بار...

-:ما جدا شدیم...حالا لطفا منو برسون جایی که گفتم...

ماشینو روشن کرد...سعی کردم خیابونا رو حفظ کنم...

گ//ی بار نامبر وان!

هیوکجه:همینجاست...پیاده شو

-:مرسی...صورتمو بردم نزدیکشو گونه ش رو بوسیدم.....ل/ب میمونه واسه وقتی که سانی رو ول کردی....

یه چشمک بهش زدم و از ماشین پیاده شدم...

رفتم سمته گ//ی بار...

یه پسره جوون که خیلی هم آرایش کرده بود پشته میز نشسته بود

ادامه در پست بعد....


نظرات شما عزیزان:

sss501
ساعت14:43---6 مرداد 1392
kooooomaaaaaaaao

kimiya
ساعت14:26---2 اسفند 1391
اینو که خوندم خوشم اومد بقیه رو بخونم نظر بزارم! مرسی خسته نباشی

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: